Filtrer par genre

رواق / Ravaq

رواق / Ravaq

Farzin Ranjbar

می‌ترسید بی‌آنکه بداند می‌ترسد. غمگین بود بی‌آنکه بداند از چه. می‌خواست برود، بی‌آنکه بداند به کجا. دلتنگ بود، بی‌آنکه بداند برای که. _ پادکست رواق با رویکردی روانشناختی به اگزیستانسیالیسم می‌پردازه و ساده‌تر از اسمش، ریشه‌ی بسیاری از احساسات عمیق آدمی رو واکاوی می‌کنه، غمها، ترسها، آرزوها. هدف رواق کشفِ فردیِ مخاطبان از ابعادِ زیستِ اصیله و من با تکیه بر آثار اروین یالوم، در این مکاشفه همراه شما هستم. _ من فرزین رنجبر هستم.

154 - تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست ۰۳۶
0:00 / 0:00
1x
  • 154 - تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست ۰۳۶

    غزل نمره ۰۳۶

    فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان


    تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست

    دل سودازده از غصه دو نيم افتادست


    چشم جادوی تو خود عين سواد سحر است

    ليکن اين هست که اين نسخه سقيم افتادست


    در خم زلف تو آن خال سيه دانی چيست

    نقطه دوده که در حلقه جيم افتادست


    زلف مشکين تو در گلشن فردوس عذار

    چيست طاووس که در باغ نعيم افتادست


    دل من در هوس بوی تو ای مونس جان

    خاک راهيست که در دست نسيم افتادست


    همچو گرد اين تن خاکی نتواند برخاست

    از سر کوی تو زان رو که عظيم افتادست


    سايه قد تو بر قالبم ای عيسی دم

    عکس روحيست که بر عظم رميم افتادست


    آن که جز کعبه مقامش نبد از ياد لبت

    بر در ميکده ديدم که مقيم افتادست


    حافظ دلشده (گمشده) را با غمت ای يار (جان) عزيز

    اتحاديست که در عهد قديم افتادست



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
    Wed, 15 May 2024
  • 153 - برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است ۰۳۵

    غزل نمره ۰۳۵

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان


    برو به کار خود ای واعظ اين چه فريادست

    مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست


    ميان او که خدا آفريده است از هيچ

    دقيقه‌ايست که هيچ آفريده نگشادست


    به کام تا نرساند مرا لبش چون نای

    نصيحت همه عالم به گوش من بادست


    گدای کوی تو از هشت خلد مستغنی‌ست

    اسير عشق (بند) تو از هر دو عالم آزادست


    اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی

    اساس هستی من زان خراب آبادست


    دلا منال ز بيداد و جور يار که يار

    تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست

    تو را نصيب همين داد و اين تو را دادست

    (نور عثمانیه)


    برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ

    کز اين فسانه و افسون مرا بسی يادست



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
    Tue, 14 May 2024
  • 152 - رواق منظر چشم من آشیانه‌ی توست ۰۳۴

    غزل نمره ۰۳۴

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان


    رواق منظر چشم من آشيانه (آستانه) توست

    کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست


    به لطف (زلف و) خال و خط از عارفان ربودی دل

    لطيفه‌های عجب زير دام و دانه توست


    دلت به وصل گل ای بلبل صبا (سحر) خوش باد

    که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست


    علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن

    که اين (آن) مفرح ياقوت در خزانه توست


    به تن مقصرم از دولت ملازمتت

    ولی خلاصه (ملازم)جان خاک آستانه توست


    من آن نيم که دهم نقد دل به هر شوخی

    در خزانه به مهر تو و نشانه توست


    تو خود چه لعبتی ای شهسوار شيرين کار

    که توسنی چو فلک رام تازيانه توست


    چه جای من که بلغزد سپهر شعبده‌باز

    از اين حيل که در انبانه بهانه توست


    سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد

    که شعر حافظ شيرين سخن ترانه توست



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
    Mon, 13 May 2024
  • 151 - خلوت‌گزیده را به تماشا چه حاجت است ۰۳۳

    غزل نمره ۰۳۳

    مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلن


    خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است

    چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است


    جانا به حاجتی که تو (می‌خواهی از خدای) را هست با خدا

    کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است


    اي پادشاه حسن خدا را بسوختيم

    آخر سوال کن که گدا را چه حاجت است


    ارباب حاجتيم و زبان سوال نيست

    در حضرت کريم تمنا چه حاجت است


    محتاج قصه (جنگ) نيست گرت قصد خون ماست

    چون رخت از آن توست به يغما چه حاجت است


    جام جهان نماست ضمير منير دوست

    اظهار احتياج خود آن جا چه حاجت است


    آن شد که بار منت ملاح بردمی

    گوهر چو دست داد به دريا چه حاجت است


    اي مدعی برو که مرا با تو کار نيست

    احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است

    اي عاشق گدا چو لب روح بخش يار

    می‌داندت وظيفه تقاضا چه حاجت است


    حافظ تو ختم کن که هنر خود عيان شود

    با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
    Sun, 12 May 2024
  • 150 - خدا که صورت ابروی دلگشای تو بست ۰۳۲

    غزل نمره ۰۳۲

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان


    خدا که صورت ابروی دلگشای تو بست

    گشاد کار من اندر کرشمه‌های تو بست


    مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند

    زمانه تا قصب نرگس (زرکش) قبای تو بست


    ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود

    نسيم گل چو دل اندر پی هوای تو بست


    مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد

    ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست


    چو نافه بر دل مسکين من گره مفکن

    که عهد با سر زلف گره‌گشای تو بست


    تو خود وصال (حیات) دگر بودی ای نسيم (زمان) وصال

    خطا نگر که دل اميد در وفای تو بست


    (هم از نسیم تو روزی گشایشی یابد

    چو غنچه هرکه دل اندر پی هوای تو بست)


    ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت

    به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
    Sat, 11 May 2024
Afficher plus d'épisodes