Nach Genre filtern

رادیو آغوش

رادیو آغوش

Radioaghosh

رادیو آغوش عاشقانه ای از جنس خاص به دنبال پخش حرفه ای ترین کار های صوتی عاشقانه

28 - اپیزود بیست و نهم: ساحل غم
0:00 / 0:00
1x
  • 28 - اپیزود بیست و نهم: ساحل غم

    ذبیح گفت این کیه میخونه؟ گفتم فرخزاد گفت فروغ؟ گفتم فریدون برادرش گفت قشنگ میخونه چته غمبرک زدی؟ گفتم خستمه ،ذبیح یه مرگاییم هس که اسمشو بلد نیستم گفت اوه یعنی بریم کوه؟ گفتم بریم 

    دم پلنگچال نشستیم و به گربه ها و سگها نگاه کردیم. ذبیح گفت :کلاغها نیستن .امروز گفتم .سرده گفت یعنی کلاغ هم سردش میشه؟ گفتم فرخزاد رو مهموناش کشتن ،ذبیح سیتا چاقو زدن تو قفسه سینهش اصلا جا میشه سیتا زخم تو سینه آدم؟ گفت ها بیشترم جا میشه انسان گنجایش زخمش بالاس. همین خود تو نمونه ش

    رسیدیم خونه و تو تاریکی نشستیم گفت تو یه چی دیگهت هم .هس گفتم تا حالا کف دستت دلتنگ صورت کسی بوده؟ که صورتشو بذاره کف دستت و خوابش ببره؟ تا حالا وسط خیابون یاد یکی افتادی بری بشینی رو سکوی یه خونه و یه زن پیری رد بشه بهت بگه دل بستی پیرمرد؟ آخ آخ ذبیح گفت یکی رو میخواستم نشد بگم تو عروسیش از هفت غروب رقصیدم تا سه صبح میدونی چرا؟ گفتم که خسته شی بتونی بخوابی؟ گفت نه که نفهمه. اگه یکی رو بخوای غمش رو نمیخوای حالیته؟

    موقع خداحافظی گفت اگه مث آدم به بهشت جهنم اعتقاد داشتی الان میتونستی فکر کنی فریدون و فروغ با هم تو بهشتن با بابات و شاهد و عطیه و علی و نیما و کژال و ساسان و بقیه کس وکار .مردهت گفتم ،ذبیح امید واهی بدتره از .ناامیدی گفت خرابی به ننه ت بگو برامون دعا کنه

    رفت من هم نشستم واسه بچههای بینام بلوچ گریه کردم. سعی کردم واسه غمام اسم بذارم اسم غم گذشتن از تو رو گذاشتم این مرد قبر خودش شد حالا فریدون داره میخونه من تنها میمانم روی ساحل.

    من ساحل ندارم کف خونه دراز کشیدم و منتظرم آب از سرم رد

    بشه.

    مامان واسه ذبيح دعا كن من كارم از شفا گذشت #حمیدسلیمی 

    به یاد فریدون فرخزاد

    +

    Sat, 04 May 2024 - 03min
  • 27 - اپيزود بیست و هفتم : خودکشی

    قلب من مثل همه آدما تو کل عمرش ۲/۵ میلیارد بار میتپه ! و تو، صاحب این اثر دراماتیک خدایی ! آخرین خاطرمون ایستگاه مترو قیطریه بود ساعت نوزده و نوزده دقیقه (۱۹/۱۹ دقیقه)؛ همه چی فرق داشت طرز حرف زدنت، نگاه کردنت، راه رفتنت، دیوونه بازی هات که آدم رو تا فضا راهنمایی می‌کرد ! حتی اون خنده هات می‌گفت این تلخ ترین یادگاریه ! چرا آدما وقتی میخان برن، درباره ترسناک ترین چیزا حرف میزنن؟ دقیقاً مثل خودت که همش می‌گفتی؛ ببین منو.. اگه من نشدم خودتو نبازی ! اگه ترکت کردم زخمی کردمت محکم بمونی باشه ؟ هر دم که از این حرفا می‌زدی، این شبارو حس می‌کردم و تنها جمله و کلمه‌ای که میتونست منو آروم کنه این بود که بهت بگم کافیه ادامه نده ! اِنقدری رفته بودی تو جون و پوست و رگ و استخون من ! که فکر می‌کردم من، یعنی تُ ! بعد نداشتنت ! هر وقت یه دفعه ای بدون هیچ دلیلی خندم می‌گرفت؛ خیلی ها ازم میپرسیدن واسه چی می‌خندی ؟! می‌گفتم آخه خیلی قشنگه وقتی حس کنی که نبضت فقط صدای یه نفرو میده ! می‌دونی ؟! پاک کردن تُ کار من نیست ازم نخا ! من اگه تورو از یاد ببرم یه جورایی خودکُشی کردم ! درسته ! تُ بازیگر خوبی بودی؛ پرامو کندیُ با خیال راحت غصه هامو نشستیُ دیدی ! قلبمُ خشک خشک کردیُ روحم رو از وسط بُریدی ! تا وقتی که سرنوشت من نبودی یه آدمِ خیلی خیلی خوب نه، ولی خوب که بودم ؟! نمی‌دونستم واقعاً عشق چیه که با وجود تو عشق رو هم فهمیدم ! من یه خسته ی بهونه گیرم که تو میفهمی اونو ! دوست داشتن تو مثل این خبر میمونه که قلبم به سیستم عصبیم اشاره کنه که اعلام کنن، تُ شدی جریان زندگی این آدم ! #الیاس_سارانی #رادیو_آغوش نویسنده: الیاس سارانی گوینده:محمدرضا حنیفی میکس:محمدرضاحنیفی کاور: الیاس سارانی عکاس: (نامشخص) در صورتی عکس به متعلق هست اعلام کرده و نام شما درج خواهد شد محمدرضا شجریان همایون شجریان دلم از نرگس بیمار تو بیمار تر است تو کافر دل نمیبندی

    Sat, 13 Aug 2022 - 03min
  • 26 - درونگرا

    در این اپیزود جدید رادیو آغوش قصد داریم درباره موضوع درونگرایی حرف بزنیم پس باما همراه باشید

    Sat, 16 Apr 2022 - 05min
  • 25 - رادیو آغوش اپیزود بیست پنجم: ز مژگان سیاه تو

    کسی میتونه دلتنگی رو لمس کنه که تو تصرف واژه ها دلتنگی براش یه درد عجیبی باشه..! یه درد کهنه، که وجودشو تسخیر کرده.. دنیا شده پُر از سایه هایی که روح آدما رو زنده زنده میکُشن..! شده پر از نقاب هایی که یه روزی با برداشتنشون همه چیز تغییر میکنهُ، این وسط ما ضربه می‌خوریم.! من خیلی دلم تنگه، خیلی یه دنیای عجیبی توی وجودم شکل گرفته.. لبخندِ منو همه میبینن ولی خنده هامو نه..! پشت این بی زبونی، سکوت، صدای آروم، نفسای تند، چشمای گرد و سیاه، حرف هایی نشسته که در حال پاک شدنه..! (مکث هشت ثانیه با نفس کشیدن از ته دل) میگماااا اصلا چرا شبا روز نیست؟ کاش روز بود.. تا حداقل یه خورده کم تر حرص می‌خوردیم، اِنقدری که بهش فکر کردم آلزایمر خوانش گرفتم جز خوانش اسمش..! یه آلزایمر که فراموشی نیست، یه آلزایمرِ که فقط تورو میشناسه! یه چیزی تو مایه های اینکه قاتل یه سریال آدم ربایی بگه من فقط با آقای ایکس حرف میزنم! منم میگم من آلزایمر دارم فقط یه نفر رو میشناسم فقط هم با همون حرف میزنم! قشنگه: آلزایمر بگیری هیچکسی رو یادت نیاد جز یه نفر! اما اون دیگه منو یادش نیست.. اون کلا آلزایمر گرفته، حتی میگه اسمتم یادم نیست..! دیگه واژه و قلم رو دستم کار نمیکنه..! شدیم یه جوونی که پیرمرد شده...! که رمقِ حرف زدنم نداره..! فقط خیلی دلتنگشم، امونی هم ندارم..! الیاس سارانی من در اینجا تو در آنجا کلبه ای می‌سازی! قلب من می‌لغزد وقتی که خبری آنجا است! حال من حال یک ببر ناتوان است! شب در اینجا و در آنجا فرق دارد تو در آنجا میخندی من در اینجا غرق بغضم! تو میسازی خنده ات را! من مینوازم غصه ام را! خنده ات با بغض من در یک تضاد است! آری خبری آنجا است..! نویسنده:الیاس سارانی گوینده:مبین حجازی کاور و میکس:محمدرضاحنیفی

    Fri, 19 Nov 2021 - 06min
  • 24 - رادیو آغوش اپیزود بیست و چهار: حس عجیب

    مامانم می‌گفت قدیما وقتی دل یه آدم می‌گرفت، منتظر بود که فقط غروب بشه..! خیره بشه به آفتابی که داره میره، دلشو باز کنه پیش خودش، هرچی داره تو تنهایی خودش به زبون بیاره..! من الان دلم گرفته، هیچ جوره نمی‌تونم خودمو آروم کنم مامان..! حتی وقتی تو خیابونا راه میرم، دلم می‌گیره... دلم میخواد یکی بیاد دست رو شونم بزاره، بگه.. آروم باش...من کنارتم..! ولی دیگه اون آدما هم مثل خاطرات مادرم قدیمی شده..! ) یادش بخیر، وقتی مدرسه میرفتم زمین می‌خوردم تو زنگ ورزش..! اون همکلاسیم که کنار دستم می‌نشست، می‌آمد و می‌گفت: من هستم، بلند شو...دستتو بده به من..! من از همونا می‌خوام که یه حس خوب بهم بده..! ) عجب روزگار غریبی شده، کسی درکت نمیکنه، فقط دو نفر میتونن درکت کنن، یه نفر که بُن بست تورو تجربه کرده باشه، اون یکی هم که از ته دلش عاشقت باشه..! بخدا حس عجیبی دارم.. یه حس غریب.. می‌خوام چشامو ببندم، اشک بریزم واسه تموم دردایی که تو وجودم لمس کردم، ولی باز تنهایی خودم زخمامو دونه دونه بستمشون، به کسی هم نگفتم چون نخواستن..! یکی بود بهم میگفت: اگه تو اشک بریزی من اون لکه بجا مونده اشکت رو بوس می‌کنم..! اما کجاست؟! اونم نیست، اونم دید که تو اسفناک ترین حالت ممکن که نمی‌تونم خودمو جمع کنم، رفت..! نویسنده: الیاس سارانی گوینده:محمدرضاحنیفی

    Fri, 08 Oct 2021 - 03min
Weitere Folgen anzeigen